بامهدی ادرکنی

  • خانه 

امام

17 مهر 1403 توسط یاضامن آهو

🌹 ولادت حضرت عبدالعظیم حسنی(ع) گرامی باد 🌹

🌸 افق فضل و شرف را قمری پیدا شد 🌸

🌸 یا که در طور ولایت شجری پیدا شد 🌸

🌸 باز از بحر ولایت گهری پیدا شد 🌸

🌸 نخل سرسبز ولا را ثمری پیدا شد 🌸

🌸 درسماوات‌و‌زمین جشن‌عظیم است امشب 🌸

🌸 عید میلاد کریم ابن کریم است امشب 🌸

🌹 حضرت عبدالعظیم حسنی، در چهارم ربیع الثانی سال 173هجری در شهر مدینه چشم به جهان گشود.

🌹 ایشان فرزند عبداللّه بن علی، از نوادگان امام حسن مجتبی (ع) بود که نسبتش با چهار واسطه به آن حضرت می رسید.

 نظر دهید »

امام

17 مهر 1403 توسط یاضامن آهو

((بسم الله الرحمن الرحیم))

سلام و صلوات خداوند به ارواح طیبه ی شهیدان

📖 روایت:((عزیز زیبای من))

📚 کتاب ((عزیز زیبای من))مستند روایی روزهای پایانی زندگی شهید حاج قاسم سلیمانی است.
🔹 فصل :اول

🔸 صفحه:16و17

راوی: خانواده محترم شهید سلیمانی

((بزار برم بشینم بین این درخت هاکه شکوفه داده ان،بعد تو از من عکس بگیر.)) لبخند می زدوفاطمه عکس هایی را که همیشه دوست داشت از لبخند بابا ثبت کند،می گرفت.
با اینکه ته دلش از خودش می پرسید((چطور این دفعه بابا راضی شده به عکاسی؟!))
حاجی نگاهی به او انداخت و
گفت:((راضی شدی بابا؟عکسی را که می خواستی،گرفتی؟))
چشمان خندان فاطمه خبر از رضایتش می داد؛هر چند که تغییررفتار پدر اصلا برایش
خوشایند نبود.
دوست نداشت به این فکر کندکه این تغییر،خبر از روز های پایانی حضور پدر در کنارشان رامی دهد.
حتی فکرش هم لرزه به وجودش می انداخت.
در افکار خود غرق بودوچشم به جنب و جوش پدر دوخته بودکه چون کودکی پر نشاط وبی خیال از تپه ها بالا می رفت واز این سو به آن سو می دوید.
چقدر آن سال به آن ها سخت گذشت.
جلوی چشمان خود چیز هایی می دیدند که اصلا دوست نداشتند آن هارا بپذیرند.
این تغییر رفتار ها وحرف هایی که حاجی گاهی لابه لای صحبت هایشمی زد،خبر از اتفاق مهمی می داد.
حتی بعضی مواقع هم به طور علنی حرفش را می زد ؛مانند اخرین فاطمیه ای که در کرمان مراسم داشتندوحدود ده هزار نفر برای مراسم آمده بودند .
حاجی یک دفعه بلندگو راگرفت وبدون مقدمه گفت:

ادامه دارد ….

✅ گلزار شهدای کرمان

 نظر دهید »

امام

16 مهر 1403 توسط یاضامن آهو

🌺 سبک زندگی قرآنی : 🌺

🍂 تکالیف دینی را رحمت بدانید. 🍂

🔶 قَالُوا مَا أَنتُمْ إِلاَّ بَشَرٌ مِّثْلُنَا وَمَا أَنزَلَ الرَّحْمن مِن شَیْءٍ إِنْ أَنتُمْ إِلاَّ تَکْذِبُونَ
(یس/١5)

⚡️ترجمه :
کفّار گفتند: شما جز بشرى مثل ما نیستید و خداى رحمان چیزى بر شما نازل نکرده است، شما جز دروغ نمى گویید.

💥 بعضى اشخاص، تکلیف و امر و نهى را مخالف رحمت الهى مى دانند و گمان مى کنند معناى رحمت، آزادى بى قید و شرط و رها بودن انسان است.

❌ یعنی می گویند در صورتی خدا مهربان است که برای بشر، تکلیف و قانون قرار ندهد.

✅ اینان نمی دانند که تکالیف دینی، برای سعادت بشر بوده و بنابراین عین رحمت است.

#سبک_زندگی_قرآنی

 نظر دهید »

امام

16 مهر 1403 توسط یاضامن آهو

🔴 ولِلَّهِ جُنُودُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَکَانَ اللَّهُ عَزِیزًا حَکِیمًا

📚 سورة الفتح ، الآیة 7

🔹 لشکریان آسمان ها و زمین فقط در سیطره مالکیّت و فرمانروایی خداست؛ و خدا همواره توانای شکست ناپذیر و حکیم است.

 نظر دهید »

امام

16 مهر 1403 توسط یاضامن آهو

نماز اول وقت و رضا شاه 👌
(پیشنهاد میکنم بخونید ، خیلى زیباست)

بربالین دوست بیماری عیادت رفته بودیم
پیرمرد شیک وکراوات زده ای هم آنجاحضور داشت
چند دقیقه. بعداز ورودما اذان مغرب گفتند
آقای پیرکراواتی،باشنیدن اذان ،درب کیف چرم گرانقیمتش را بازکرد وسجاده اش را درآورد و زودتر از سایرین مشغول خواندن نمازشد.!!

برای من جالب بود که یک پیرمردشیک وصورت تراشیده کراواتی اینطورمقیدبه نماز اول وقت باشد
بعد ازاینکه همه نمازشان راخواندند
من ازاو دلیل نمازخواندن اول وقتش راپرسیدم؟

و اوهم قضیه نماز ومرحوم شیخ و رضاشاه را برایم تعریف کرد…
درجوانی مدتی ازطرف سردار سپه(رضاشاه) مسئول اجرای طرح تونل کندوان درجاده چالوس بودم
ازطرفی پسرم مبتلا به سرطان خون شده بود و دکترهای فرنگ هم جوابش کرده بودند و خلاصه هرلحظه منتظرمرگ بچه ام بودم.!!
روزی خانمم گفت که برای شفای بچه، مشهد برویم و دست به دامن امام رضا(ع) بشویم…
آنموقع من این حرفها را قبول نداشتم اما چون مادربچه خیلی مضطرب و دل شکسته بود قبول کردم…
رسیدیم مشهدو بچه را بغل کردم و رفتیم وارد صحن حرم که شدیم خانمم خیلی آه و ناله وگریه میکرد…
گفت برویم داخل که من امتناع کردم گفتم همینجا خوبه
بچه را گرفت وگریه کنان داخل ضریح آقارفت
پیرمردی توجه ام رابه خودش جلب کردکه رو زمین نشسته بود وسفره کوچکی که مقداری انجیر ونبات خرد شده درآن دیده میشد مقابلش پهن بود و مردم صف ایستاده بودند وهرکسی مشکلش را به پیرمرد میگفت و او چند انجیر یا مقداری نبات درون دستش میگذاشت و طرف خوشحال و خندان تشکرمیکرد ومیرفت.!
به خودگفتم ماعجب مردم احمق وساده ای داریم پیرمرد چطورهمه رادل خوش کرده آنهم با انجیر و تکه ای نبات..!!
حواسم ازخانم و پسرم پرت شده بود و تماشاگر این صحنه بودم که پیرمرد نگاهی به من انداخت و پرسید: حاضری باهم شرطی بگذاریم؟
گفتم:چه شرطی وبرای چی؟
شیخ گفت :قول بده در ازاء سلامتی و شفای پسرت یکسال نمازهای یومیه راسروقت اذان بخوانی.!
متعجب شدم که او قضیه مرا ازکجا میدانست!؟ کمی فکرکردم دیدم اگرراست بگوید ارزشش را دارد…
خلاصه گفتم :باشه قبوله و بااینکه تا آنزمان نماز نخوانده بودم واصلا قبول نداشتم گفتم:باشه.!

همینکه گفتم قبوله آقا، دیدم سروصدای مردم بلند شد ودر ازدحام جمعیت یکدفعه دیدم پسرم از لابلای جمعیت بیرون دوید ومردم هم بدنبالش چون شفاء گرفته وخوب شده بود.!!
منهم‌ازآن موقع طبق قول وقرارم بامرحوم “حسنعلی نخودکی” نمازم را دقیق و سروقت میخوانم.!

اما روزی محل اجرای تونل کندوان مشغول کار بودیم که گفتندسردارسپه جهت بازدید درراهه و ترس واضطراب عجیبی همه جارا گرفت چرا که شوخی نبود رضاشاه خیلی جدی وقاطع برخورد میکرد.!
درحال تماشای حرکت کاروان شاه بودیم که اذان ظهرشد مردد بودم بروم نمازم را بخوانم یا صبرکنم بعداز بازدیدشاه نمازم را بخوانم
چون به خودم قول داده بودم وبه آن پایبند بودم اول وضو گرفتم وایستادم به نماز..
رکعت سوم نمازم سایه رضاشاه را کنارم دیدم و خیلی ترسیده بودم..!!

اگرعصبانی میشدیاعمل منو توهین تلقی میکرد کارم تمام بود…
نمازم که تمام شد بلندشدم دیدم درست پشت سرم ایستاده، لذا عذرخواهی کردم وگفتم :
قربان درخدمتگذاری حاضرم
شرمنده ام اگروقت شما تلف شد و…

رضاشاه هم پرسید :مهندس همیشه نماز اول وقت میخوانی!؟
گفتم : قربان ازوقتی پسرم شفا گرفت نماز میخوانم چون درحرم امام رضا(ع)شرط کردم

رضاشاه نگاهی به همراهانش کرد وبا چوب تعلیمی محکم به یکی زد وگفت:
مردیکه پدرسوخته،کسیکه بچه مریضشو امام رضا شفابده، ونماز اول وقت بخوانه دزد و عوضی نمیشه.!
اونیکه دزده تو پدرسوخته هستی نه این مرد.!

بعدها متوجه شدم،آن شخص زیرآب منو زده بود و رضاشاه آمده بود همانجا کارم را یکسره کند اما نمازخواندن من، نظرش راعوض کرده بود و جانم را خریده بود.!!

ازآن تاریخ دیگرهرجا که باشم اول وقت نمازم را میخوانم و به روح مرحوم"حسنعلی نخودکی” فاتحه و درود میفرستم…
‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
(خاطره مهندس گرایلی سازنده تونل کندوان)
به اندازه ارادت به امام_رضا(ع) منتشر کنید.

التماس دعا

 نظر دهید »
  • 1
  • ...
  • 140
  • 141
  • 142
  • ...
  • 143
  • ...
  • 144
  • 145
  • 146
  • ...
  • 147
  • ...
  • 148
  • 149
  • 150
  • ...
  • 1033
شهریور 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
1 2 3 4 5 6 7
8 9 10 11 12 13 14
15 16 17 18 19 20 21
22 23 24 25 26 27 28
29 30 31        

بامهدی ادرکنی

جستجو

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس