پند
❇️حاج اسماعیل دولابی ره:
? هر جا خدا امتحانت کرد و یک خورده عقب رفتی غصه نخور!… این امتحان لازم بود تا به ناقص بودن خود پی ببری، یک کمی تلاش کنی جبران میشود… امتحان فضل خداست؛ و برایِ رشد نافع و لازم!
? ? ? ?
❇️حاج اسماعیل دولابی ره:
? هر جا خدا امتحانت کرد و یک خورده عقب رفتی غصه نخور!… این امتحان لازم بود تا به ناقص بودن خود پی ببری، یک کمی تلاش کنی جبران میشود… امتحان فضل خداست؛ و برایِ رشد نافع و لازم!
? ? ? ?
? نام : “روایت تفکر، فرهنگ و تمدن از آغاز تاکنون ( پنج جلدی) “
? توضیحات :
در این مجموعه پنج جلدی همانطور که از نامش پیداست به روند شکل گیری و تغییر تفکر ، تمدن و فرهنگ بشر و جوامع ، از آغاز حیات بشر تا عصر حاضر، بصورت نحلیلی و مشروح پرداخته میشود .
? جلد اول :
آسمان به زمین الصاق شد
( از آغاز تا پایان قرون وسطی )
? جلد دوم :
دوباره به آسمان نگاه کن
( از ظهور اسلام تا تمدن اسلامی )
? جلد سوم :
من به قدرت رسید
( از رنسانس تا روشنگری )
? جلد چهارم :
این عصر قرمز است
( از مدرنیته تا جنگ جهانی دوم )
? جلد پنجم :
در جهت عکس حرکت کن
( از اعتراض های مدرن تا کنون )
? ? ? ? ?
☘ هرصبح، یک حدیث ☘
امام علی علیه السلام:
خوشا به حال آن کس که در نامه عملش در زیر هر گناه یک استغفار ثبت شده باشد.
? بحارالانوار
? فردا دیر است…
❇️رهبر انقلاب:
? نیازهای مربوط به آینده نیازهایی است که اگر شما امروز به فکر نیفتید و برایش کاری انجام ندهید، فردا درخواهید ماند؛ یعنی فردا گیر میکنید… مسئلهی #فرزندآوری و تکثیر نسل که من این همه روی آن تأکید میکنم، از این قبیل است.
1400/11/28
? ? ? ? ?
? نام کتاب : #دردانه_کرمان ?
✒️نویسنده : #سارا_افضلی
? معرفی کتاب:
این کتاب یک جای خالی خیلی بزرگ دارد! حسرتی دستنیافتنی که کاش نبود و کتابی درخشانتر در دست داشتیم. قرار بوده مقدمه این کتاب را سردار شه♥️ید بنویسد که فقدان او این جای خالی را در کتاب نگاه داشت!
«دردانهی کرمان» به خواست مستقیم ایشان دربارهی شهید حسین بادپا به رشته تحریر درآمده است.
شهیدی که حاج قا♥️سم او را سالهای سال میشناخته و دوست و بردارش میدانسته است. شهیدی که شاید از نظر خودش دیر ولی بالأخره در قطار شهدای مدافع حرم جا گرفت. البته نگین افتخاری هم بر پیشانی کتاب مانده؛ عزیز ♥️ دلها، حسین بادپا را «دردانهی کرمان» نامید.
✂️برشی از کتاب:
دیشب، نیمه های شب، گلزار شهدا بودم. سر قبر یوسف الهی (که گفته بود تو شهید نمی شوی) نشسته بودم. تو حال و هوای خودم بودم. زیارت عاشورا میخوندم، دیدم یه صدای پا میاد توجه نکردم، صدای پا نزدیک شد. آرام دست گذاشت رو ی شانه ام. سر بلند کردم. س♥️ردار س ل ی م ا ن ی بود. گفت «حسین، چطوری؟! آماده ای بری سوریه؟» گفتم «من خیلی وقته آماده ام» گفت پس کارهات رو بکن، یه روز گذشت که بهم خبر دادند برای رفتن آماده باشم.
? ? ? ? ? ? ? ?