#من تورادوست دارم
? من تو را دوست دارم
پیامبر اکرم صل الله علیه وآله فرمودند:
این گفتار مرد به همسرش که «من تو را دوست دارم»هرگز از قلب زن بیرون نمی رود.
? من تو را دوست دارم
پیامبر اکرم صل الله علیه وآله فرمودند:
این گفتار مرد به همسرش که «من تو را دوست دارم»هرگز از قلب زن بیرون نمی رود.
❇️ پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله:
«ما أنبَتَ الحَرمَلُ مِن شَجَرَةٍ ولا وَرَقَةٍ ولا ثَمَرَةٍ إلّا ومَلَک مُوَکلٌ بِها، حَتّى تَصِلَ إلى مَن وَصَلَت إلَیهِ أو تَصیرَ حُطاما. وإنَّ فی أصلِها وفُروعِها لَسِرّا، وإنَّ فی حَبِّهَا الشِّفاءَ مِنِ اثنَینِ وسَبعینَ داءً، فَتَداوَوا بِها وبِالکندُرِ.»
بر هر یک از برگ و دانه بوته اسفند ملکی موکل است که با آنها هست تا آنکه بپوسد و ریشه اش و شاخه اش غم و سحر و چشم بد را برطرف سازد و در دانه اش شفای هفتاد درد است پس مداومت کنید به اسفند و کندر با دود کردن آنها.
? منبع : بحارالانوار، ج95، ص130
طبّ الأئمّة لابنی بسطام، ص 67 عن زید بن علیّ رفعه إلى آبائه(ع)
مکارم الأخلاق، ج 1، ص 404، ح 1375 نحوه
دانش نامه احادیث پزشکى، ج 2، ص 282
? حدیث روز?
? پرخوابها بخوانند
? امام صادق (علیه السلام):
إنَّ اللهَ یُبغِضُ کَثرَةَ النَّومِ وَ کَثرَةَ الفَراغِ
➖ همانا خداوند پرخوابی و بیکاری زیاد را دشمن میدارد .
? کافی، ج 5، ص 84
•┈┈••✾••┈┈
? امیرالمؤمنین حضرت على علیه السلام :
✍ عَلَیکُم ْبِالسَّخاءِ وَ حُسنِ الخُلقِ فَإِنَّهُما یَزیدانِ الرِّزقَ وَ یو جِبانِ المَحَبَّةَ؛
? به یکدیگر هدیه بدهید تا محبّت را در میان خود بیفزایید.
? تصنیف غررالحکم و دررالکلم ص378
✿✵✰ هـر شــ?ــب یـک ✰✵✿
داســتــان مـعـنــوی
✧✾════✾✰✾════✾✧
یکی از آشنایان به نام سرهنگ
عباسعلی میرزایی میگفت:
سفری به مشهد مقدس رفته بودم و برای
خرید کلاهی به دکان کلاه فروشی رفتم
صحبت از مرحوم حاج شیخ حسنعلی
اصفهانی به میان آمد، کلاه فروش گفت:
روز فوت مرحوم شیخ در دکان سلمانی بودم
و یک نفر در صندلی اصلاح نشسته بود
چون سر و صدای تشییع کنندگان برخاست
مشتری پرسید چه خبر است؟
سلمانی گفت: جنازه حاج شیخ
حسنعلی اصفهانی را تشییع میکنند
به محض شنیدن این خبر مشتری آنچنان
به فغان و ناله افتاد که تصور کردیم
از منسوبان شیخ است
چون از او توضیح خواستیم، گفت:
من با این مرد بزرگ نسبتی ندارم
لیکن حکایتی میان من و او هست که
اینچنین موجب شوریدگی احوال من شده
آنگاه داستان خود را اینگونه تعریف کرد:
پدرم در قریه «نخودک» کدخدا بود
و من هم در اداره ژاندارمری کار میکردم
روزی حاج شیخ به پدرم فرموده بودند:
اگر احتیاج نداری از شغل کدخدایی استعفاء کن
پدرم نیز به موجب توصیه حضرت شیخ
از کار خود استعفاء کرد
و چون من از ماوقع مطلع گشتم
بغضی از مرحوم شیخ در دلم پدید آمد
و دیگران هم مرا به این دشمنی، تحریک
و تشویق میکردند تا آنکه مصمم شدم
ایشان را به قتل برسانم
و چون گاهی از اوقات نیمه شبها که از
مأموریت خود باز میگشتم مرحوم شیخ
را دیده بودم که تنها از ده خارج میشوند
بر آن شدم که در یکی از این شبها
ایشان را هدف گلوله سازم
اتفاقاً در یکی از شبهای تاریک زمستانی
که به طرف آبادی میآمدم، حضرت شیخ
را دیدم که عبا بر سر کشیده و میخواهند
از ده خارج شوند
با خود اندیشیدم که وقت مناسب فرا رسیده
اما بهتر است اندکی صبر کنم تا از ده دور
شوند و صدای شلیک من کسی را آگاه نکند
باری، مسافتی در عقب ایشان آهسته رفتم
تا آنکه کاملاً از ده بیرون رفتند
در آن حال که خواستم تفنگ خود را به قصد
شلیک از دوش بردارم، ناگهان حضرت شیخ
روی به طرف من گردانیدند و فرمودند:
حبیب کجا میآیی؟!
بیاختیار گفتم: خدمت شما میآمدم
و سخت از کار خود به وحشت افتادم
فرمودند:
بیا تا با هم به زیارت اهل قبور برویم
بیدرنگ پذیرفتم و به قبرستان ده که
مسافتی فاصله داشت، رفتیم و فاتحه
خواندیم آنگاه حضرت شیخ فرمود:
دوست داری که به شهر رویم و حضرت رضا
علیهالسلام را زیارت کنیم؟
عرض کردم: آری، فرمودند: دنبال من بیا
چند قدمی نرفته بودیم که دیدم پشت در
صحن مطهر رسیدیم و چون درها بسته بود
اشارتی کردند و در باز شد
ولی کسی را ندیدم که در را گشوده باشد
دستور دادند تا وضو بگیریم با آب جوی وضو
ساختم و به سوی حرم مطهر روانه شدیم
در اینجا نیز درهای بسته با اشاره حضرت
شیخ باز شدند و داخل حرم شدیم
و زیارت کردیم و در هنگام بازگشت،
درها یک به یک پشت سر ما بسته شد
چون از صحن خارج شدیم فرمودند:
دوست میداری که امیرالمؤمنین علیهالسلام
را هم زیارت کنی؟ عرض کردم: آری
و هنوز چند قدمی به دنبال ایشان نرفته
بودم که در برابر صحن و حرم رسیدیم
ولی من چون تا آن وقت به زیارت
امیرالمؤمنین علیهالسلام نرفته بودم
ابتدا آنجا را نشناختم
درهای بسته صحن و حرم حضرت امیر
هم به اشاره حضرت شیخ باز شد
زیارت کردیم و خارج شدیم
در این هنگام حضرت شیخ فرمودند:
حبیب، شب گذشته است و تو هم خستهای
بهتر است که به «نخودک» باز گردیم
عرضه داشتم: آقا، هر چه صلاح میدانید
انجام دهید باز پس از چند قدمی، ناگهان
خود را در همان جای ملاقات نخستین یافتم
پس از آن به من فرمودند: حبیب
مبادا که تا من زندهام از سرّ این شب
با کسی چیزی در میان گذاری
که موجب کوری چشمان تو خواهد شد
و دیگر اینکه هیچ وقت نزد من نیا و هرگاه
که مرا دیدی از دور سلامی بکن و والسلام
آیا این کراماتی که من از ایشان دیدهام
جای آن نیست که چنین در ماتم این بزرگوار
شیون و فغان کنم؟!
°❀°▪️°❀°▪️°❀°▪️°❀°
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ