بامهدی ادرکنی

  • خانه 

#نصحیت ابراهیم هادی به مردی که حجاب همسرش براش مهم نبود! 

27 مهر 1400 توسط یاضامن آهو

ᔢ ? ᔢ ? ᔢ ? ᔢ

◽️نصیحت‌های ابراهیم به مردی که

#حجاب همسرش برایش مهم نبود!

?دوست عزیز!
همسر شما برای خود شماست، نه برای نمایش دادن جلوی دیگران!
می‌دانی چقدر از جوانان با دیدن همسر بی‌حجاب شما به گناه می‌افتند؟!

 نظر دهید »

#درس اخلاق

26 مهر 1400 توسط یاضامن آهو

?↶ درس اخلاق جلسـه ⑪ ↷?

▫️به حضرت عباس قسم ما خدا داریم▫️

✸ شخصی اولاد دار نمی‌شد، هر چه دکتر
رفت و معالجه کرد دکترها همه به او گفتند:
که تو بچه دار نمی‌شوی، بچه دار نمی‌شوی!

✸ آن شخص پولدار بود رفت خارج
دکترهـای خارجی هم به او گفتند:
که «بچـه دار نمی‌شوی»
این شخص دیگر ناامیدِ ناامید شده بود
یکی از دکترهای خارجی به او گفت:
اگر از این سنگ بچه در بیاید از تو بچه
در نمی‌آید! خیالت راحت باشد
مگر این که معجزه بشود

✸ این شخص به تهران و بعد به مشهد رفت
حرف دکتر را به امام رضا علیه‌السلام زد
و گفت: من رفتم خارج دکتر گفت:
که تو بچه دار نمی‌شوی
اگر از این سنگ بچه در بیاید
از تو در نمی‌آید مگر اینکه معجزه‌ای بشود

✸ امام رضا من اینجا آمده‌ام که معجزه کنی

✸ الآن این شخص 14 تا پسر دارد با اینکه
همه دکترها او را جواب کرده بودند
دختر هم ندارد، زنش مرتب دو قلو زائید
تند و تند، چهارده تا پسر

✸ به قول میرزا عبدالعلی تهرانی ره
به حضرت عباس قسم ما خدا داریم

✸ کسی که همه دکترها او را جواب کرده‌اند
و بگویند که بچه‌دار نمی‌شوی
و آن دکتر خارجی هم بگوید
که مگر اینکه معجزه بشود
می‌آید و به امام هشتم عرض می‌کند
امام هشتم علیه‌السلام هـم معجزه کرد
و این شخص صاحب 14 تا پسر شد

✍ منبع:
?کتاب بدیع‌الحکمة حکمت 11
از مواعظ آیت الله مجتهدی تهرانی (ره)

°❀°▪️°❀°▪️°❀°▪️°❀°
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

 نظر دهید »

#آیت الله مجتهدی

26 مهر 1400 توسط یاضامن آهو

? ? آیت الله مجتهدی تهرانی ره

◽️⇦ اهل بهشت چهار صفت دارند:

❶ صورت خندان و بشاش
❷ زبان فصیح
❸ قلب مهربان
❹ دست بخشنده

ان‌شاءالله خدا این چهار صفت
را به ما عنایت فرماید

 نظر دهید »

#داستان

26 مهر 1400 توسط یاضامن آهو

✿‍✵✰ هـر شــ ? ــب یـک ✰✵✿‍
داســتــان مـعـنــوی

✧✾════✾✰✾════✾✧

پیرمردی در دامنه کوه‌های دمشق هیزم
جمع می‌کرد و می‌فروخت تا مایحتاج
زندگی را برطرف کند

روزی حضرت سلیمان پیرمرد را در حال
جمع آوری هیزم دید تصمیم گرفت
تغییری در زندگی پیرمرد به وجود بیاورد
او یک نگین قیمتی به پیرمرد داد که بفروشد
تا شاید زندگی‌اش بهبود یابد

پیرمرد تشکری کرد و بسوی خانه روان شد
وقتی به خانه رسید نگین قیمتی را
به همسرش نشان داد
همسرش بسیار خوشحال شد و نگین را
در نمکدانی گذاشت اما ساعتی بعد به کلی
فراموش کرد که نگین را کجا گذاشته

زن همسایه که به نمک احتیاج پیدا کرده بود
به خانه آنها رفت و زن نمکدان را به او داد
اما وقتی زن همسایه به خانه‌اش رفت
و چشمش به نگین افتاد نگین را نزد خود
مخفی کرد

پیرمرد از اینکه نگین گم شده بود بسیار
مأیوس شد و از دست همسرش بسیار ناراحت
و عصبانی و زن پیرمرد هم گریه می‌کرد
که چرا نگین را گم کرده‌ام

چند روز بعد پیرمرد به طرف کوه رفت
آنجا دوباره با حضرت سلیمان روبرو شد
و جریان گم شدن نگین را گفت
حضرت سلیمان نگین دیگری به او داد
و گفت احتیاط کن که این را هم گم نکنی

پیرمرد تشکر کرد و خوشحال به خانه رفت
در میانه راه نگین را از جیب خود بیرون آورد
و بالای سنگی گذاشت و خودش چند قدم
دورتر نشست تا نگین را خوب ببیند و لذت ببرد

در این وقت ناگهان پرنده‌ای نگین را
به منقار گرفت و پرواز کرد و رفت

پیرمرد هرچه دوید و هیاهو کرد فایده
نداشت تصمیم گرفت چند روز از خانه
بیرون نرود

بعد از چند روز همسرش گفت برای خوراک
چیزی نداریم تا کی در خانه می‌نشینی؟

پیرمرد دوباره به طرف کوه رفت و هیزم
جمع آوری کرد که باز هم صدای حضرت
سلیمان را شنید و دید که حضرت ایستاده
و با حیرت بسوی او می‌نگرد

پیرمرد باز قصه نگین را تعریف کرد
که پرنده آن را ربود
حضرت سلیمان به او گفت: می‌دانم که تو
به من دروغ نمی‌گویی ایرادی ندارد
بیا این نگین از هر دو نگین قبلی گرانبهاتر
است بگیر و مراقب باش که این را گم نکنی
و حتماً آن را بفروش تا شاید در حال و روزت
تغییری بوجود آید

پیرمرد قول داد که آن را به قیمت خوب
بفروشد پشته هیزم خود را گرفت
و بسوی خانه حرکت کرد
در مسیر خانه پیرمرد رودخانه‌ای بود
هنگامی که به رودخانه رسید خواست تا
کمی استراحت کند و نفس تازه کند
نگین را از جیب خود بیرون آورد که در
آب بشوید، ناگهان نگین از دستش سُر خورد
به دریا افتاد اما هر چه کوشش کرد
و در آب غواصی کرد چیزی بدستش نیامد

با ناراحتی و عجز تمام به خانه برگشت و
دیگر از ترس حضرت سلیمان به کوه نمی‌رفت

همسرش به او اطمینان داد که صاحب نگین
هر کسی که هست تو را بسیار دوست دارد
اگر دوباره او را دیدی تمام قصه را برایش بگو
من مطمئن هستم به تو چیزی نمی‌گوید

پیرمرد با ترس به طرف کوه رفت
پشته هیزم را جمع آوری و به طرف خانه
روان شد که ناگهان حضرت سلیمان را دید
پشته هیزم را به زمین گذاشت و دوید
و فرار کرد

حضرت سلیمان خواست تا مانعش شود
اما فرستاده خدا جبرئیل آمد و به او گفت:
ای سلیمان خداوند می‌گوید که تو
چه کسی هستی که می‌خواهی حالت بنده
مرا تغییر دهی و مرا فراموش کرده‌ای

حضرت سلیمان با سرعت به سجده رفت
و از اشتباه خود معذرت خواست

خداوند به واسطه جبرئیل به حضرت
سلیمان گفت: تو حال بنده مرا نتوانستی
تغییر دهی، حال ببین من چگونه اینکار را
انجام می‌دهم

پیرمرد که با سرعت بسوی قریه روان بود
با مرد ماهیگیری روبرو شد!
ماهیگیر به او گفت ای پیرمرد
من امروز ماهی بسیاری گرفته‌ام
بیا چند ماهی به تو بدهم
پیرمرد ماهی‌ها را گرفت و برایش
دعای خیر کرد

همسرش وقتی شکم ماهی‌ها را پاره کرد
در شکم یکی از ماهی‌ها نگین را یافت و به
شوهرش مژده داد که نگین پیدا شده است

شوهر با خوشحالی به او گفت تو ماهی را
نمک بزن من به کوه می‌روم تا هیزم بیاورم

هنگامی که زن نام نمک را شنید
ماجرای نگین اول نیز به یادش آمد که در
نمکدان پنهان کرده بود سریع به خانه
همسایه رفت و ماجرا را برای او تعریف کرد

وقتی که زن همسایه صحبت‌های زن را
شنید ملتمسانه عذرخواهی کرد
و نگینش را آورد و گفت: نگینت را بگیر
من خطا کردم خواهش می‌کنم به شوهرم
چیزی نگو چون او شخص پاک نفسی است
اگر خبردار شود مرا از خانه بیرون خواهد کرد

از آن طرف پیرمرد در جنگل که بالای
درختی رفته بود تا شاخه خشک شده‌ای را
قطع کند ناگهان چشمش به نگین قیمتی
در آشیانه پرنده افتاد با خوشحالی نگین را
گرفت و به خانه آمد

فردای آن روز پیرمرد به بازار رفت
و هر سه نگین را به قیمت بالایی فروخت

حضرت سلیمان علیه‌السلام که تمام
ماجرا را به چشم می‌دید یقین یافت که
بنده حالت بنده را نمی‌تواند تغییر دهد
مگر آنکه خداوند بخواهد

 نظر دهید »

#حاج اسماعیل دولابی

26 مهر 1400 توسط یاضامن آهو

❇️حاج اسماعیل دولابی:

?اجابت قبل از دعاست؛
یک وقت نگویید هرچه دعا می‌کنیم مستجاب نمی‌شود؛
? اگر خدا نمی‌خواست شما نمی‌توانستید دعا کنید؛ وقتی با حال دعا با خدا حرف می‌زنیم، این را خدا خواسته که نصیب ما شده است.

 نظر دهید »
  • 1
  • ...
  • 845
  • 846
  • 847
  • ...
  • 848
  • ...
  • 849
  • 850
  • 851
  • ...
  • 852
  • ...
  • 853
  • 854
  • 855
  • ...
  • 1025
مرداد 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
        1 2 3
4 5 6 7 8 9 10
11 12 13 14 15 16 17
18 19 20 21 22 23 24
25 26 27 28 29 30 31

بامهدی ادرکنی

جستجو

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس