روایتی از 45 روز اول مقاومت خرمشهر
💠 روایتی از 45 روز اول مقاومت خرمشهر
🔹 وسط عراقیها توی مرز گیر کرده بودیم. فاصلهمان خیلی کم بود. صدایشان خیلی خوب میآمد. میگفتند «سربازان خمینی! پاسداران خمینی! به ارتش آزادیبخش عراق بپیوندید.» مرتب این را تکرار میکردند. خیلی خوب فارسی حرف میزدند. میگفتند «اگر نمیخواهید با ما همکاری کنید، شما را به هر کشور اروپایی که دوست داشته باشید، میفرستیم.»
گفتم «هر کی میخواد بره، ولی خیالتون تخت باشه که اونها بیش از یک گلوله به کسی نمیدن!»
دیدند ما تسلیم نمیشویم، تیراندازی کردند.
به بچهها گفتم «این همان پاسپورتهاییه که میگفتن! کلاههاتونرو بگیرین هوا، پاسپورت جمع کنید!»
✍ لعیا رزاقزاده
📗 از کتاب «خونین شهر» از مجموعه روزگاران، ناشر: روایت فتح