بامهدی ادرکنی

  • خانه 

تا نام امام‌حسین علیه‌السلام می‌آمد

14 خرداد 1404 توسط یاضامن آهو

#امام_خمینی

☀️گوشه‌هایی از زندگی امام راحل

▪️تا نام امام‌حسین علیه‌السلام می‌آمد

🔹 مصطفی از دنیا رفته بود. صدای قرآن از خانه امام شنیده می‌شد. نزدیکان با چشمان خیس، جنازه مصطفی را به خاک سپردند. نزدیک ظهر امام به حیاط آمد. وضو گرفت. مثل هر روز عبایش را بر دوش انداخت و برای نماز جماعت به مسجد رفت. بعدازظهر نیز رفت سراغ کتاب‌هایش. پشت میز مطالعه نشست و در سکوت، 70 صفحه مطالعه کرد. او دریای آرامش بود.
در همان روزها، حاج‌آقا کوثری به خانه امام آمد تا روضه بخواند. او درگذشت مصطفی را تسلیت گفت. همه گریه کردند، ولی امام آرام و متین نشسته بود. غم در چشمانش موج می‌زد. روضه‌خوان گفت: «آهِ صاحب درد را باشد اثر. آقا! شما حالا از سوزِ دل امام حسین به‌خوبی آگاه شده‌اید، وقتی‌که بر بالین جوانش حضرت علی‌اکبر آمد و فرمود…».
تا نام امام حسین علیه‌السلام آمد، شانه‌های امام از گریه لرزید. اشک مثل چشمه از دیدگانش جوشید. روح‌الله دستمال سفید را روی چشمانش گرفت.

📗 انتخابی از کتاب خورشید بی غروب، نویسنده نادر ناصری

 نظر دهید »

خاطره‌ای از سفر به خانه خدا

14 خرداد 1404 توسط یاضامن آهو

#حج

#خاطره

خاطره‌ای از سفر به خانه خدا

▪️ هزینه سفر

✍️ بار اول که اسمم در قرعه‌کشی درآمد، با این‌که خیلی دوست داشتم بروم، ولی سهمیه‌ام را دادم به یکی از دوستانم که خیلی بی‌تابی می‌کرد و ناراحت بود از این‌که چرا اسمش برای عمره درنیامده.
دو سال بعد دوباره قرعه به نام من افتاد، ولی هزینه سفر را نداشتم که بدهم. رفتم جمکران و تا صبح دعا کردم و گریه کردم و از امام زمان(عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف) خواستم که کمکم کند. صبح فردا، یکی از دوستانم که همسر شهید بود، زنگ زد و گفت «دیشب شوهرم را خواب دیدم. داشت طواف می‌کرد، منم فکر کردم هزینه سفرت‌رو قبول کنم بلکه توی زیارتت سهیم بشم».

📗 انتخابی از کتاب «ناودان طلا» از مجموعه کتاب‌های دانشجویی پرسمان

 نظر دهید »

خاطره‌ای از سفر به خانه خدا

14 خرداد 1404 توسط یاضامن آهو

#حج

#خاطره

خاطره‌ای از سفر به خانه خدا

▪️ قریبی در لباس غریب

✍️ آن‌همه غربت بقیع دلم را به تنگ آورد که ناگاه دعای فرج بر زبانم جاری شد. گوشه‌ای نشستم و زمزمه کردم و اشک ریختم. نفهمیدم شرطه قرمزپوش، کی بالای سرم حاضر شد. گفت: آقا! وقت رفتنه. زود اشک‌هایم را پاک کردم تا شرطه نبیند و دل‌شاد نشود، ولی انگار دید. لبخند مهربانی رو لب‌هایش نشست و گفت «خودت‌رو ناراحت نکن. من هم مثل تو شیعه امیرالمؤمنین هستم. نصر و فرج نزدیک است ان‌شاءالله! فقط زود باش…» اگرچه با ناباوری، ولی او را در آغوش گرفتم و شانه‌هایش را بوسیدم.

📗 انتخابی از کتاب «ناودان طلا» از مجموعه کتاب‌های دانشجویی پرسمان

 نظر دهید »

نماز روشن

14 خرداد 1404 توسط یاضامن آهو

#امام_خمینی

☀️گوشه‌هایی از زندگی امام راحل

▪️نماز روشن

🔹 امام در بیمارستان بود. قرار بود فردا صبح جراحی‌شان کنند. امام روی تخت نشسته بود و آیه‌های قرآن را زمزمه می‌کرد.
ساعت ده شب، به دلیل ضعف شدید، به بدنش خون تزریق کردند. خوابید. نیمه‌های شب بیدار شد. وضو گرفت و کنار تخت، روی جانماز ایستاد تا نماز بخواند.
آن شب، نخستین شبی بود که روح‌الله در حالی نماز شب می‌خواند که چراغ اتاقش
روشن بود.

📗 انتخابی از کتاب خورشید بی غروب، نویسنده نادر ناصری

 نظر دهید »

غنچه‌ها

14 خرداد 1404 توسط یاضامن آهو

#امام_خمینی

☀️گوشه‌هایی از زندگی امام راحل

▪️غنچه‌ها

🔹 هرروز نیم ساعت در حیاط قدم می‌زد. گاهی عروسش، فاطمه نیز همراه او بود. امام به کنار باغچه که می‌رسید، غنچه‌ها را به او نشان می‌داد و می‌گفت: فاطمه! فکر می‌کنی این غنچه چندروزه است؟
می‌گفت: آقا! نمی‌دانم.
روح‌الله می‌گفت: «اما من می‌دانم. دو روز و نصف است که این غنچه باز شده است. من هر روز به دیدنش می‌آیم، به آن نگاه می‌کنم و می‌بینم چقدر تغییر کرده است».

📗 انتخابی از کتاب خورشید بی غروب، نویسنده نادر ناصری

 نظر دهید »
  • 1
  • ...
  • 12
  • 13
  • 14
  • ...
  • 15
  • ...
  • 16
  • 17
  • 18
  • ...
  • 19
  • ...
  • 20
  • 21
  • 22
  • ...
  • 1040
آبان 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
          1 2
3 4 5 6 7 8 9
10 11 12 13 14 15 16
17 18 19 20 21 22 23
24 25 26 27 28 29 30

بامهدی ادرکنی

جستجو

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس