بامهدی ادرکنی

  • خانه 

#برای خدا

20 آبان 1400 توسط یاضامن آهو

? برای خدا

♦️ امام خمینی(ره):

در صدر اسلام، پیغمبر اسلام- صلی الله علیه و آله- و اولیای اسلام همه چیزشان را فدای اسلام می‌کردند، برای اینکه در این فداکاری باخت نیست. 17 شهریور 1358

#ترجمه_عربی

هو ما کان فی صدر الإسلام، فقد قدم نبی الإسلام (ص) واولیاء الإسلام (ع) کل شی‏ء فداء للإسلام، لان التضحیه فی هذا المجال لا تذهب سدیً. 16 شوال 139

 نظر دهید »

#داستان

20 آبان 1400 توسط یاضامن آهو

✿‍✵✰ هـر شــ?ــب یـک ✰✵✿‍

           داســتــان مـعـنــوی

✧✾════✾✰✾════✾✧
در یک شب زمستان که برف زیادی

می‌بارید و پاسی از شب گذشته بود

ناگهان صدای دق الباب در منزل شیخ

عبدالکریم حائری به صدا در آمد
کربلائی علیشاه خادم حاج شیخ رفت

در را باز کرد دید پیرزنی است می‌گوید:

از همسایه‌های کوچه پشتی هستم

شوهرم از درد دارد به خود می‌پیچد

نه زغالی برای گرم شدن کرسیمان داریم

و نه دوائی برای خوب شدن
خادم پیر با بی‌حوصلگی گفت:

مگر اینجا زغال فروشی یا دواخانه است

این وقت شب این چیزها پیدا نمی‌شود

برو فردا صبح بیا، سپس در را بست

و به اتاق برگشت
یک وقت متوجه شد دید حاج شیخ

روبرویش ایستاده است

ولی نگاههایش مثل همیشه نبود

پرسید با چه کسی صحبت می‌کردی؟

خادم ماجرا را شرح داد
حاج شیخ دگرگون شد گفت:

اگر فردای قیامت خداوند از تو بپرسد:

ای شیخ علی چرا نیازمند بینوائی را

در شب سرد زمستانی از در خانه رد کردی

حال آنکه خود در خانه گرم بودی

چه جوابی برای گفتن داری؟

اگر خداوند از من بپرسد

از پاسخ عاجز و درمانده خواهم شد
خادم سر به زیر کشید و به فکر فرو رفت

حاج شیخ فرمود: آیا خانه پیرزن را بلدی؟

عرض کرد بله توی کوچه پشتی می‌نشیند
حاج شیخ لباسش را به تن کرده گفت:

راه بیفت باید به خانه پیرزن برویم

این را گفت و به راه افتاد

خادم با عجله فانوس را برداشت

و کلاه پشمینش را روی گوش‌هایش کشید

و پیشاپیش حاج شیخ به راه افتاد

آن دو با کهولت سنشان با آن برف و سرما

کوچه ها را طی کرده به در منزل پیرزن

رسیدند
خادم دق الباب کرد

پیرزن در را باز کرد سلام کرده عرض کرد

آقا خدا طول عمرتان بدهد توی این سرما

این موقع شب اینجا چه می‌کنید؟
حاج شیخ با مهربانی پس از جواب سلام

فرمود: حال شوهرت چطور است؟ 

پیرزن طاقت نیاورد زیر گریه زد

و جواب داد هنوز هم مریض است

به دادمان برسید
رنگ از صورت حاج شیخ پرید

پیرزن در خانه را باز کرد

حاج شیخ زیر لب ذکری گفت

و وارد اتاق کوچکی شد

پیرمرد لاغر اندام زیر کرسی خاموش اتاق

از درد به خود می‌پیچید

حاج شیخ سلام کرد و روبروی او نشست
پیرزن با ذوق گفت: 

نگاه کن مشهدی حاج شیخ عبدالکریم

به خانه ما تشریف آورده‌اند

پیرمرد ناله‌اش را فروکش کرد

چشم‌های سرخ شده‌اش را به چهره

حاج شیخ خیره کرد و با درد سلام کرد

حاج شیخ پاسخش داد و پرسید

مشهدی چه کسالتی دارید؟

پیرمرد دست‌هایش را روی دلش گذاشت
پیرزن گفت: آقا اتاقمان سرد است

دوائی هم برای او نداریم

دو سه روزی است او دل درد دارد

و از غروب امروز حالش بدتر شده است

حاج شیخ دست پر مهرش را بر پیشانی

پیرمرد گذاشت بعد به خادمش گفت:

هر چه زغال در خانه داریم بردار

بعد به خانه دکتر برو و هرچه زوتر

دکتر را همراه خود بیاور
خادم از اتاق بیرون رفت

شب از نیمه گذشته بود که خادم همراه دکتر

به درون اتاق وارد شدند

دکتر با تبسم سلامی کرد

خادم کیسه زغال را به دست پیرزن داد

پیرزن صورتش روشن شد آن را با خوشحالی

گرفت و به سراغ منقل خاموش زیر کرسی رفت
دکتر پیرمرد را معاینه کرد و دواهائی را که

با خود آورده بود به او خورانید

بعد نسخه ای نوشت و آن را به دست خادم

داد و گفت: فردا صبح دواها را برایش

تهیه کن تا حالش کاملاً خوب شود
پیرزن منقلش را که پر از زغال‌های سرخ

آتشین بود زیر کرسی گذاشت

کرسی پر از گرما شد

لحظات بعد به همراه حاج شیخ

و خدمتکار دکتر را تا در اتاق بدرقه کرد

و دکتر خداحافظی کرده رفت
حاج شیخ با مهربانی پیشانی پیرمرد را

بوسید آنگاه از پشت کرسی بلند شد

با خادم از پیرمرد و پیرزن خداحافظی کردند

و رفتند
در بین راه حاج شیخ از خادم پرسید:

روزانه چقدر نان و گوشت برای خانه ما

خرید می‌کنی؟

خادم پاسخ حاج شیخ را گفت:

حاج شیخ ایستاد و رو به او کرده گفت:

از فردا نان و گوشت خانه را دو قسمت کن

یک قسمت آن را برای خانه پیرمرد

و قسمت دیگرش را برای خودمان بگذار
حاج شیخ دیگر چیزی نگفت

و به راه خود ادامه داد

°❀°▪️°❀°▪️°❀°▪️°❀°

ــــــــــــــــــــــــــــ

 نظر دهید »

#پیام امام رضا علیه السلام به عبدالعظیم حسنی رحمه الله علیه

19 آبان 1400 توسط یاضامن آهو

?پیام امام رضا(علیه السلام ) به عبدالعظیم حسنی (رحمة الله علیه) ? بسم الله الرحمن الرحیم ? یا عَبْدَ اَلْعَظِیم!ِ ? أبْلِغْ عَنِّی أَوْلِیَائِیَ اَلسَّلاَمَ وَ قُلْ لَهُمْ: ? أنْ لاَ یَجْعَلُوا لِلشَّیْطَانِ عَلَى أَنْفُسِهِمْ سَبِیلاً وَ مُرْهُمْ بِالصِّدْقِ فِی اَلْحَدِیثِ وَ أَدَاءِ اَلْأَمَانَةِ وَ مُرْهُمْ بِالسُّکُوتِ وَ تَرْکِ اَلْجِدَالِ فِیمَا لاَ یَعْنِیهِمْ وَ إِقْبَالِ بَعْضِهِمْ عَلَى بَعْضٍ وَ اَلْمُزَاوَرَةِ فَإِنَّ ذَلِکَ قُرْبَةٌ إِلَیَّ وَ لاَ یَشْتَغِلُوا أَنْفُسَهُمْ بِتَمْزِیقِ بَعْضِهِمْ بَعْضاً فَإِنِّی آلَیْتُ عَلَى نَفْسِی إِنَّهُ مَنْ فَعَلَ ذَلِکَ وَ أَسْخَطَ وَلِیّاً مِنْ أَوْلِیَائِی دَعَوْتُ اَللَّهَ لِیُعَذِّبَهُ فِی اَلدُّنْیَا أَشَدَّ اَلْعَذَابِ وَ کَانَ فِی اَلْآخِرَةِ مِنَ اَلْخٰاسِرِینَ وَ عَرِّفْهُمْ أَنَّ اَللَّهَ قَدْ غَفَرَ لِمُحْسِنِهِمْ وَ تَجَاوَزَ عَنْ مُسِیئِهِمْ إِلاَّ مَنْ أَشْرَکَ بِهِ أَوْ آذَى وَلِیّاً مِنْ أَوْلِیَائِی أَوْ أَضْمَرَ لَهُ سُوءاً فَإِنَّ اَللَّهَ لاَ یَغْفِرُ لَهُ حَتَّى یَرْجِعَ عَنْهُ فَإِنْ رَجَعَ وَ إِلاَّ نَزَعَ رُوحَ اَلْإِیمَانِ عَنْ قَلْبِهِ وَ خَرَجَ عَنْ وَلاَیَتِی وَ لَمْ یَکُنْ لَهُ نَصِیباً فِی وَلاَیَتِنَا وَ أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنْ ذَلِکَ . ? بسم الله الرحمن الرحیم ✅ ای عبدالعظیم! سلام گرم مرا به دوستدارانم برسان و به آنان بگو: در دلهای خویش برای شیطان راهی نگشایند. و آنان را به راستگویی در گفتار و ادای امانت و سکوت پرمعنا و ترک درگیری و جدال در کارهای بیهوده و بی فایده فراخوان. و به صله رحم و رفت و آمد با یکدیگر و رابطه گرم و دوستانه با هم دعوت کن، چرا که این کار باعث تقرب به خدا و من و دیگر اولیاء اوست. دوستان ما نباید فرصتهای گرانبهای زندگی و وقت ارزشمند خود را به دشمنی با یکدیگر تلف کنند. من با خود عهد کرده‌ام که هر کس مرتکب اینگونه امور شود یا به یکی از دوستانم و رهروانم خشم کند و به او آسیب رساند از خدا بخواهم که او را به سخت‌ترین کیفر دنیوی مجازات کند و در آخرت نیز اینگونه افراد از زیانکاران خواهند بود. به دوستان ما توجه ده که خدا نیکوکرداران آنان را مورد بخشایش خویش قرار داده و بدکاران آنان را جز، آنهایی که بدو شرک ورزند و یا یکی از دوستان ما را برنجانند و یا در دل نسبت به آنان کینه بپرورند، همه را مورد عفو قرار خواهد داد اما از آن سه گروه نخواهد گذشت و آنان را مورد بخشایش خویش قرار نخواهد داد. جز اینکه از نیت خود بازگردند و اگر از این اندیشه و عمل زشت خویش بازگردند، مورد آمرزش خواهند بود اما اگر همچنان باقی باشند، خداوند روح ایمان را برای همیشه از دل آنان خارج ساخته و از ولایت ما نیز بیرون خواهد برد و از دوستی ما اهل بیت(ع) نیز بی بهره خواهند بود و من از این لغزشها به خدا پناه می برم. ?الاختصاص للشیخ المفید، ج1 ص247

 نظر دهید »

#توسل روز چهارشنبه

19 آبان 1400 توسط یاضامن آهو

? ? ° ? ? ° ? ? ° ? ? °
° ? ? ?
? ?
? °

【 تـوسـل روز #چهـارشنبـه 】

✨بِسْـمِ ٱللهِ ٱلْرَّحْمٰـنِ الْرَّحیـمْ✨

? ? یا اَبَا الْحَسَـنِ یا مُوسَى بْنَ جَعْفَـرٍ
اَیُّهَـا الْکاظِـمُ یَابْنَ رَسُـولِ اللهِ
یا حُجَّـةَ اللهِ عَلى خَلْقِـهِ
یا سَیِّـدَنـا وَ مَـوْلانـا
اِنّـا تَوَجَّهْنـا وَاسْتَشْفَعْنـا
وَ تَوَسَّلْنـا بِکَ اِلَى اللهِ
وَ قَـدَّمْنـاکَ بَیْـنَ یَـدَىْ حاجاتِنـا
یا وَجیهـاً عِنْـدَاللهِ اِشْفَـعْ لَنا عِنْـدَالله

? ? یا اَبَا الْحَسَـنِ یا عَلِىَّ بْنَ مُوسی
اَیُّهَـا الرِّضـا یَابْنَ رَسُـولِ اللهِ
یا حُجَّـةَ اللهِ عَلى خَلْقِـهِ
یا سَیِّـدَنـا وَ مَـوْلانـا
اِنّـا تَوَجَّهْنـا وَاسْتَشْفَعْنـا
وَ تَوَسَّلْنـا بِکَ اِلَى اللهِ
وَ قَـدَّمْنـاکَ بَیْـنَ یَـدَىْ حاجاتِنـا
یا وَجیهـاً عِنْـدَاللهِ اِشْفَـعْ لَنا عِنْـدَالله

? ? یا اَبا جَعْفَـرٍ یا مُحَمَّـدَ بْنَ عَلِی
اَیُّهَـا التَّقِىُّ الْجَـوادُ یَابْنَ رَسُـولِ اللهِ
یا حُجَّـةَ اللهِ عَلى خَلْقِـهِ
یا سَیِّـدَنـا وَ مَـوْلانـا
اِنّـا تَوَجَّهْنـا وَاسْتَشْفَعْنـا
وَ تَوَسَّلْنـا بِکَ اِلَى اللهِ
وَ قَـدَّمْنـاکَ بَیْـنَ یَـدَىْ حاجاتِنـا
یا وَجیهـاً عِنْـدَاللهِ اِشْفَـعْ لَنا عِنْـدَالله

? ? یا اَبَا الْحَسَـنِ یا عَلِىَّ بْنَ مُحَمَّـدٍ
اَیُّهَـا الْهـادِى النَّقِـىُّ یَابْنَ رَسُـولِ اللهِ
یا حُجَّـةَ اللهِ عَلى خَلْقِـهِ
یا سَیِّـدَنـا وَ مَـوْلانـا
اِنّـا تَوَجَّهْنـا وَاسْتَشْفَعْنـا
وَ تَوَسَّلْنـا بِکَ اِلَى اللهِ
وَ قَـدَّمْنـاکَ بَیْـنَ یَـدَىْ حاجاتِنـا
یا وَجیهـاً عِنْـدَاللهِ اِشْفَـعْ لَنا عِنْـدَالله

?
? ?
° ? ? ?
? ? ° ? ? ° ? ? ° ? ? °

 نظر دهید »

#داستان

19 آبان 1400 توسط یاضامن آهو

✿‍✵✰ هـر شــ?ــب یـک ✰✵✿‍
داســتــان مـعـنــوی

✧✾════✾✰✾════✾✧

سید جواد عاملی از فقهای نامدار شیعه
نویسنده کتاب مفاتیح الکرامه
در دوران جوانی که مشغول تحصیل
علم و دانش بود شبی مشغول خوردن شام
ناگهان صدای در را شنید وقتی صدای
خدمتکار استادش سید مهدی بحرالعلوم
از پشت در به گوشش رسید با عجله رفت
و در را باز کرد و خدمتکار استاد به او گفت:
حضرت استاد شما را احضار کرده است
ایشان سر سفره نشسته ولی دست به غذا
نخواهند زد تا شما بروید

سید جواد عاملی بدون اینکه غذای خودش
را تمام کند با شتاب به خانه استاد سید
بحرالعلوم رفت تا چشم استاد به او افتاد
با خشم و ناراحتی بی سابقه‌ای گفت:

سید جواد از خدا نمی‌ترسی
از خدا شرم نمی‌کنی!؟

سید جواد غرق در حیرت شد
که چه مسئله ای پیش آمده است!
تاکنون سابقه نداشت که اینچنین مورد
عتاب و سرزنش قرار بگیرد
هر چه از حافظه اش یاری طلبید
تا علت این برخورد را بفهمد مؤفق نشد
و ناچار پرسید:
ممکن است حضرت استاد بفرمائید
تقصیر اینجانب چه بوده؟

استاد فرمود: هفت شبانه روز همسایه‌ات
بدون غذا مانده و گندم و برنج گیرشان
نیامده است، در این مدت از بقال سر کوچه
با تهیه خرمای نسیه سر کرده‌اند

امروز که رفته بود خرما بگیرد
قبل از اینکه اظهار کند مغازه دار گفته
که حساب نسیه شان زیاد شده است
او خجالت کشیده و دست خالی به خانه
برگشته و امشب خود و عائله‌اش بی شام
مانده‌اند

سید جواد عاملی گفت:
به خدا قسم من از این جریان بی خبر بودم
اگر می‌دانستم به احوالش رسیدگی می‌کردم

استاد فرمود: همه ناراحتی و داد و فریاد
من از این است که تو چرا از احوال
همسایه‌ات بی خبر مانده‌ای؟

چرا هفت شبانه روز آنها به این وضع باشند
و تو بی اطلاع باشی؟!
اگر باخبر بودی و اقدام نمی‌کردی
اصلاً مسلمان نبودی!!

سید جواد عاملی گفت:
اکنون شما می‌فرمائید چه کنم؟

استاد فرمود: خدمتکار، این سینی غذا را
برداشته و با هم تا دم در خانه آن مرد بروید
خدمتکار از دم در برگردد و تو در را بزن
و از همسایه ات خواهش کن که امشب
با هم شام بخورید، این پول را هم بگیر
و زیر فرش یا زیرانداز خانه‌اش بگذار
و از اینکه درباره او که همسایه توست
کوتاهی کرده‌ای معذرت بخواه
و سینی را همانجا بگذار و برگرد

من اینجا نشسته‌ام و شام نمیخورم
تا تو برگردی

خدمتکار سینی غذا را برداشت
و همراه سید جواد تا دم در رفت
و سینی را آنجا گذاشت و برگشت
و او در را زد و پس از کسب اجازه
وارد خانه همسایه شد

صاحب خانه پس از گوش کردن به بیانات
و عذرخواهی سید جواد دست به غذا برد
و لقمه‌ای تناول کرد و حس کرد که
این غذا دست پخت سید جواد نیست
فوراً از غذا دست کشید و گفت:

این غذا دست پخت عرب نیست
بنابراین از خانه شما نیامده است
تا نگویی این غذا از کجاست
من دست به آن نخواهم زد

او درست حدس زده بود غذا در خانه
بحرالعلوم که ایرانی و اهل بروجرد بود
طبخ شده بود و غذای عرب نبود

سید جواد هر چه اصرار کرد که او غذا را
بخورد و کاری نداشته باشد که این غذا
کجا پخته شده مقبول نیفتاد و آن مرد گفت:
تا نگویی دست به غذا نخواهم زد

سید جواد چاره‌ای ندید
و ماجرا را از اول تا آخر نقل کرد

آن مرد بعد از شنیدن ماجرا غذا را تناول کرد
و در حالی که سخت در شگفت مانده بود
گفت: من راز خود را به کسی نگفته‌ام
و از نزدیکترین همسایگانم پنهان داشته‌ام
نمیدانم سید بحرالعلوم از کجا باخبر شده است!

?قصص العلما

°❀°▪️°❀°▪️°❀°▪️°❀°
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

 نظر دهید »
  • 1
  • ...
  • 781
  • 782
  • 783
  • ...
  • 784
  • ...
  • 785
  • 786
  • 787
  • ...
  • 788
  • ...
  • 789
  • 790
  • 791
  • ...
  • 1025
تیر 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
  1 2 3 4 5 6
7 8 9 10 11 12 13
14 15 16 17 18 19 20
21 22 23 24 25 26 27
28 29 30 31      

بامهدی ادرکنی

جستجو

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس