رباعی
هر رنج که میرسد به ما از خود ماست
اقبال کجا؟ طالع و تقدیر کجاست؟
یک لعنت پُر رنگ به فردایی که
در لکهی انتهای فنجان پیداست!
✍️ شاعر: حمیدرضا شکارسری
📗از کتاب تمرین سکوت میکنم بعد از تو
هر رنج که میرسد به ما از خود ماست
اقبال کجا؟ طالع و تقدیر کجاست؟
یک لعنت پُر رنگ به فردایی که
در لکهی انتهای فنجان پیداست!
✍️ شاعر: حمیدرضا شکارسری
📗از کتاب تمرین سکوت میکنم بعد از تو
✅ منزل علما….
🔷 بانوان محترم! مسئولید همه؛ مسئولیم همه. شما مسئول تربیت اولاد هستید؛ شما مسئولید که در دامن های خودتان اولاد متقی بار بیاورید، تربیت کنید، به جامعه تحویل بدهید. همه مسئول هستیم که اولاد را تربیت کنیم؛ لکن در دامن شما بهتر تربیت میشوند. دامن مادر بهترین مکتب است از برای اولاد…
🔷 مسئولیت دارید نسبت به فرزندان خود، مسئولیت دارید نسبت به کشور خودتان. و شما میتوانید بچههایی تربیت کنید که یک کشور را آباد کنند. شما میتوانید بچههایی را تربیت کنید که حفاظت از انبیا بکنند؛ حفاظت از آمال انبیا بکنند. شما هم خود حافظ باید باشید و هم نگهبان درست کنید. نگهبان، اولاد شما هستند؛ آنها را تربیت کنید.
🔷 خانههای شما باید خانه تربیت اولاد باشد. منزل علماست منزل شما؛ و منزل تربیت علمی، تربیت دینی، تهذیب اخلاق. توجه به سرنوشت اینها بر عهده پدران است و بر عهده مادرها. مادرها بیشتر مسئول هستند؛ و مادرها اشرف هستند. شرافت مادری از شرافت پدری بیشتر است. تاثیر مادر هم در روحیه اطفال از تاثیر پدر بیشتر است.
📚 صحیفه امام خمینی - جلد 7
شبجمعهبایادشهدا 🌙 ✨
شبجمعه 🌺
هرگاه در شب جمعه شهدا را یاد کنید…
آنها شما را نزد اباعبدالله یاد میکنند 💔
به یاد همه شهدا از صدر اسلام تابه امروز
سهم شما 14 شاخه گل صلوات 🌷
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم 🦋❤️
✍️ امیرالمومنین علی علیه السلام فرمودند:
💠 در حضور هفت گروه ، ٧ کار را مخفی کن تا #سعادتمند گردی :
1️⃣ ﺩﺭ ﺣﻀﻮﺭ ﻓﻘﯿﺮ، ﺩﻡ ﺍﺯ ﻣﺎلت ﻧﺰﻥ…
2️⃣ ﺩﺭ ﺣﻀﻮﺭ ﺑﯿﻤﺎﺭ ازﺳﻼﻣﺘﯽﺍﺕ نگو…
3️⃣ ﺩﺭ ﺣﻀﻮﺭ ﻧﺎﺗﻮﺍﻥ، ﻗﺪﺭﺕﻧﻤﺎﯾﯽ ﻧﮑﻦ…
4️⃣ ﺩﺭ ﺑﺮﺍﺑﺮ ﻏﺼﻪ ﺩﺍﺭ، ﺧﻮﺷﺤﺎﻟﯽ نکن…
5️⃣ ﺩﺭ ﺑﺮﺍﺑﺮ ﺯﻧﺪﺍﻧﯽ از ﺁﺯﺍﺩیت نگو…
6️⃣ ﺩﺭ ﺣﻀﻮﺭ ﺍﻓﺮﺍﺩ ﺑﯽﺑﭽﻪ، ﺍﺯ ﺑﭽﻪ نگو…
7️⃣ ﺩﺭ ﺑﺮﺍﺑﺮ یتیم، ﺍﺯ ﭘﺪﺭ ﻭ ﻣﺎﺩﺭﺕ ﻧﮕﻮ…
📚 ﺗﺤﻒ ﺍﻟﻌﻘﻮﻝ، ص 167
☀️گوشههایی از زندگی امام راحل
▪️شما دست تنها هستید
🔹 در نوفللوشاتو روزی میهمانان بسیاری به خانه امام آمدند. بعد از ناهار دو نفر از خانمها مشغول شستن ظرفها در آشپزخانه بودند.
ناگهان صدایی را شنیدند. در را باز کردند. دیدند امام است که آستینهایش را بالا زده است.
یکی پرسید: آقا! آمدهاید وضو بگیرید؟
روحالله گفت: نه، آمدهام کمک کنم. یک کاری هم به من بدهید. امروز ظرف خیلی زیاد است و شما هم دستتنها هستید.
📗 انتخابی از کتاب خورشید بی غروب، نویسنده نادر ناصری