بامهدی ادرکنی

  • خانه 

#عزت تنهابه دست خداست.. 

24 شهریور 1400 توسط یاضامن آهو

عزّت تنها به دست خداست. چون سرچشمه‌ى عزّت يا علم است يا قدرت، و ديگران از علم و قدرت بى‌بهره‌اند. در مناجات شعبانيّه مى‌خوانيم: «الهى بيدك لا بيد غيرك زيادتى و نقصى» خداوندا! زيادى و يا كاستى من تنها در دست توست، نه در دست ديگرى
#درسهای_قرآنی صفحه100

➖➖➖

?استاد قرائتی

 نظر دهید »

#داستان

24 شهریور 1400 توسط یاضامن آهو

✿‍✵✰ هـر شــ?ــب یـک ✰✵✿‍

           داســتــان مـعـنــوی

✧✾════✾✰✾════✾✧
عباس صفوی در شهر اصفهان از همسر خود

سخت عصبانی شده و خشمگين می‌شود

در پی غضب او دخترش از خانه خارج شده

و شب برنمی‌گردد
خبر بازنگشتن دختر که به شاه می‌رسد

بر ناموس خود كه از زیبائی خيره كننده‌ای

بهره داشت سخت به وحشت می‌افتد
مأموران تجسس در تمام شهر به تكاپو افتاده

ولی او را نمى‌يابند
دختر به وقت خواب وارد مدرسه طلاّب

می‌شود و از اتفاق به در حجره محمدباقر

استرآبادی كه طلبه‌ای جوان و فاضل بود

می‌رود در حجره را می‌زند‌ محمدباقر در را

باز می‌کند دختر بدون مقدمه وارد حجره شده

و به او می‌گوید از بزرگزادگان شهرم

و خانواده‌ام صاحب قدرت

اگر در برابر بودنم مقاومت كنی

تو را به سياست سختی دچار می‌کنم
طلبه جوان از ترس او را جا می‌دهد

دختر غذا می‌طلبد، طلبه می‌گوید

جز نان خشک و ماست چیزی ندارم

می‌گوید بياور غذا می‌خورد و می‌خوابد
وسوسه به طلبه جوان حمله می‌کند ولی او

با پناه بردن به حق دفع وسوسه می‌کند

آتش غريزه شعله می‌کشد، او آتش غريزه را

با گرفتن تک تک انگشتانش به روی آتش چراغ

خاموش می‌کند
مأموران تجسس به وقت صبح گذرشان به

مدرسه می‌افتد احتمال بودن دختر را در

آنجا نمی‌دادند ولى دختر از حجره بيرون آمد

چون او را يافتند با صاحب حجره به

عالی قاپو منتقل كردند
عباس صفوی از محمدباقر سئوال می‌کند

ديشب در برخورد با اين چهره زيبا چه کردی؟

وی انگشتان سوخته را نشان می‌دهد
از طرفى خبر سلامت دختر را از اهل حرم

می‌گیرد چون از سلامت فرزندش مطلع

می‌شود بسيار خوشحال می‌شود
به دختر پيشنهاد ازدواج با آن طلبه را می‌دهد

دختر نيز که از شدت پاکی آن جوانمرد

بهت زده بود، قبول می‌کند
بزرگان را می‌خوانند و عقد دختر را براى

طلبه فقير مازندرانی می‌بندند و از آن به بعد

است كه او مشهور به ميرداماد می‌شود

و چیزی نمی‌گذرد كه اعلم علمای عصر گشته

و شاگردانی بس بزرگ همچون ملاصدرای شيرازی

صاحب اسفار و كتب علمی ديگر تربيت می‌كند

✍ عرفان اسلامی، شرح جامع

مصباح الشريعه و مفتاح الحقيقه

جلد ۸، حسين انصاريان

°❀°▪️°❀°▪️°❀°▪️°❀°

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

☑️ ⇦ کــا

 نظر دهید »

#پارساترین مردم

24 شهریور 1400 توسط یاضامن آهو

▪️ #عکس_نوشت
?امام حسن عسکری علیه السلام :
“پارساترین مردم کسی است که در کار شبهه ناک، توقف کند.”
?تحف العقول، ص489
▪️◾️?◾

 نظر دهید »

#تقویم شیعه

24 شهریور 1400 توسط یاضامن آهو

? #تـقـویـم‌شـیـعــه ↯

در ظهر عـاشـ?ـورا چه گذشت ?

علی اکبر علیه‌السلام به دشمن حمله کرد

و جنگ سختی نمود تا حدی که نوشته‌اند

صد و بیست نفر را به هلاکت رساند

و خود جراحات بسیاری برداشت

و تشنگی بر او فشار آورد
لذا نزد پدر برگشت و عرض کرد:

پدر تشنگی مرا کشت و سنگینی شمشیر مرا

به زحمت افکند آیا می‌شود شربت آبی به من

برسانی تا با آن در جنگ با دشمن نیرو بگیرم؟
حسین علیه‌السلام از ناراحتی پسرش

گریان شد و فرمود: بر جدت محمد مصطفی

و علی ابن ابیطالب و من دشوار است

که نتوانیم خواسته‌ات را برآوریم
پسرم صبر پیشه کن و اندکی دیگر بجنگ

که نزدیک است رسول خدا را ملاقات کنی

و با کاسه لبریز چنان سیرابت کند که هرگز

تشنه نشوی
سپس زبان حضرت علی اکبر علیه‌السلام را

در دهان گرفت، علی اکبر فهمید کام حسین

علیه‌السلام از او خشک‌تر است
سپس امام حسین انگشتر خود را به او داد

و گفت: انگشتر را در دهان نگهدار
↫◄ نکتــه:

مگر حضرت علی اکبر نمی‌دانست که در

خیمه‌گاه آبی وجود ندارد چرا از پدر

تقاضای آب کرد؟
گویا می‌خواسته به بهانه آب تجدید دیدار

دوباره‌ای با پدر داشته باشد
علی اکبر علیه‌السلام دوباره به میدان بازگشت

و به دشمن حمله کرد همانند جدش و پدرش

می‌جنگید
حمید بن مسلم می‌گوید:

ایستاده بودم و نبرد علی اکبر را نگاه

می‌کردم که به یمین و یسار حمله می‌کرد

و همه از او می‌گریختند
مره بن منقذ در کنار من بود گفت:

گناه همه عرب بر گردن من باشد

اگر این جوان از کنار من عبور کند

و پدرش را عزادار نکنم
گفتم مره چنین مگو

این جمعیت او را کفایت می‌کنند

علی اکبر علیه‌السلام به ما نزدیک شد

مره از پشت سرش با نیزه به او حمله کرد

که علی اکبر روی قوس زین افتاد

سپس مره با شمشیر بر فرق علی زد

و سرش را شکافت

علی دست بر گردن اسب انداخت خون روی

چشمان اسب را پوشاند و اسب بدون اینکه

متوجه باشد علی را به دل دشمن برد

دشمن اطرافش را گرفت و با شمشیرها

قطعه قطعه‌اش کردند
در این هنگام علی اکبر علیه‌السلام فریاد زد:

پدرم سلام بر تو اینک جدم مرا سیراب نمود

و به شما سلام می‌رساند و می‌فرماید:

به سوی ما شتاب کن که برای شما هم آبی

ذخیره کرده‌ام سپس ناله‌ای کرد

و جان به جان آفرین تسلیم نمود
همین که صدای علی اکبر به گوش پدر رسید

مانند باز شکاری خود را کنار نعش پسرش

رساند و دید علی قطعه قطعه شده

و هیچ جای سالمی در بدن ندارد!
صدا زد: خدا بکشد مردمی که تو را کشتند

چقدر نسبت به خدا و هتک حرمت رسول

خدا جسور شدند

سپس با چشمانی پر اشک فرمود:

علی جان بعد تو خاک بر سر دنیا
راوی می‌گوید ناگهان دیدم زنی

زینب سلام الله علیها سراسیمه از خیمه‌ها

بیرون دوید و خود را روی نعش علی انداخت

حسین علیه‌اسلام او را به خیمه‌ها بازگرداند

و سپس به جوانان گفت: جوانان بنی‌هاشم

بیائید و برادرتان را به خیمه‌ها ببرید

سپس نعش علی را به خیمه شهداء بردند

◽️▪️◽️▪️◽️▪️◽️▪️◽️
✍ منابع:

?ابصارالعین، صفحه۲۲

?نفس المهموم، صفحه ۳۰۹

?حیات الحسین، صفحه۲۴۴

?مقاتل، صفحه ۱۱۵

?طبری، ۳۵۷/۷

↲ ادامه دارد …

°❀°▪️°❀°▪️°❀°▪️°❀°

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

 نظر دهید »

#حدیث

24 شهریور 1400 توسط یاضامن آهو

??امام حسین علیه‌السـلام⇩
《بادِروا بِصِحَّةِ الأجسامِ فی مُدَّةِ الأعمارِ》
در مدت عمر

در حفظ سلامت تن بكوشيد
?بحارالانوار، جلد۷۵، صفحه۱۲۰

 نظر دهید »
  • 1
  • ...
  • 953
  • 954
  • 955
  • ...
  • 956
  • ...
  • 957
  • 958
  • 959
  • ...
  • 960
  • ...
  • 961
  • 962
  • 963
  • ...
  • 1025
تیر 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
  1 2 3 4 5 6
7 8 9 10 11 12 13
14 15 16 17 18 19 20
21 22 23 24 25 26 27
28 29 30 31      

بامهدی ادرکنی

جستجو

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس