بامهدی ادرکنی

  • خانه 

#حدیث

21 شهریور 1400 توسط یاضامن آهو

? حدیث روز ?

? تهیه هدیه برای خانواده
?پيامبر خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله:

إذا خَرَجَ أحَدُكُم إلى سَفَرٍ ثُمّ قَدِمَ على أهلِهِ فَلْيُهدِهِم و لْيُطرِفهُم و لو حِجارةً .
? هرگاه يكى از شما به سفر رفت، در بازگشت حتى اگر شده يك قطعه سنگ براى خانواده‌اش هديه و تحفه بياورد!
? بحارالأنوار، 76/283/2

‌

‌ •┈┈••✾••

 نظر دهید »

#حدیث

21 شهریور 1400 توسط یاضامن آهو

? #امام_حسین علیه السلام فرمودند:
? إِنّ الْكَريِمَ إِذَا تَكَلّمَ بِكَلاَمٍ، يَنْبَغِى اَنْ يُصَدّقَهُ بِالْفِعْلِ
? بزرگوار كسى است، كه گفتارش با عملش يكى باشد
? مستدرك الوسائل، 

 نظر دهید »

#روضه امام حسین علیه السلام

20 شهریور 1400 توسط یاضامن آهو

☀️ روضه امام حسین علیه السلام
? آیت الله بهجت می فرمودند: «استاد بزرگ ما مرحوم آیت‌الله کمپانی اصفهانی که از لحاظ علمی در سطح بالایی بود، در مجالس روضه اباعبدالله پای سماور می‌نشست و چای می‌داد.»
? «مسئله روضه اباعبدالله (ع) برای آیت‌الله بهجت به حدی مهم بود که حدود 50 سال هر هفته مجلس داشته‌اند و ایشان حاضر نبود به این سادگی این کار را ترک کند
? حتی در حال مریضی اصرار داشت که این مجلس باید برقرار شود و اصرار داشت که خودش باید حضور داشته باشد
? خیلی برایش مهم بود که از اول مجلس حضور داشته باشد. ایشان می‌گفت: اگر من در عمرم 50 سال مراسم عزاداری برای امام حسین (ع) گرفته‌ام باز هم کم است
? بعد از من شما باز هم برایم مراسم روضه اباعبدالله

 2 نظر

#داستان معنوی

20 شهریور 1400 توسط یاضامن آهو

✿‍✵✰ هـر شــ?ــب یـک ✰✵✿‍

           داســتــان مـعـنــوی

✧✾════✾✰✾════✾✧
دکتر حسام‌الدین آشنا در یادداشتی نوشت: 
حدود بیست سال پیش منزل ما خیابان

هفده شهریور بود و ما برای نماز خواندن

و مراسم عزاداری و جشن‌های مذهبی

به مسجدی که نزدیک منزلمان بود می‌رفتیم
پیش نماز مسجد حاج آقایی بود به نام

شیخ هادی که امور مسجد را انجام می‌داد

و معتمد محل بود
یک روز من برای خواندن نماز مغرب و عشاء

راهی مسجد شدم و برای گرفتن وضو به

طبقه پائین که وضوخانه در آنجا بود رفتم
منتظر خالی شدن دستشویی بودم که

در این حين در یکی از دستشویی‌ها باز شد

و شیخ هادی از آن بیرون آمد
با هم سلام و علیک کردیم و شیخ بدون

اینکه وضو بگیرد دستشویی را ترک کرد!
من که بسیار تعجب کرده بودم به دنبال

شیخ راهی شدم که ببینم کجا وضو می‌گیرد

و با کمال شگفتی دیدم شیخ هادی بدون

گرفتن وضو وارد محراب شد و یکسره بعد

از خواندن اذان و اقامه نماز را شروع کرد

و مردم هم به شیخ اقتداء کردند
من که کاملاً گیج شده بودم سریعا به

حاج علی که سال‌های زیادی با هم همسایه

بودیم گفتم: حاجی شیخ هادی وضو ندارد

خودم دیدم از دستشویی اومد بیرون

ولی وضو نگرفت
حاج علی که به من اعتماد کامل داشت

با تعجب گفت خیلی خوب فرادا می‌خوانم
این ماجرا بین متدینین پیچید

من و دوستانم برای رضای خدا همه را

از وضو نداشتن شیخ هادی آگاه کردیم

و مأمومین کم‌کم از دور شیخ متفرّق شدند

تا جایی که بعد از چند روز خانواده او هم

فهمیدند
زن شیخ قهر کرد و به خانه پدرش رفت

بچه‌های شیخ هم برای این آبروریزی

پدر را ترک کردند
دیگر همه جا صحبت از مشکوک بودن

شیخ هادی بود آیا اصلاً مسلمان است؟

آیا جاسوس است؟ و آیا…
شیخ بعد از مدتی محله ما را ترک کرد

و دیگر خبری از او نبود

بعد از دوسال از این ماجرا من به اتفاق

همسرم به عمره مشرف شدیم در مکه

به خاطر آب و هوای آلوده بیمار شدم

بعد از بازگشت به پزشک مراجعه کردم

و دکتر پس از معاینه مقداری قرص و آمپول

برایم تجویز کرد
روز بعد وقتی می‌خواستم برای نماز به

مسجد بروم تصمیم گرفتم قبل از آن

به درمانگاه بروم و آمپول بزنم

پس از تزریق به مسجد رفتم و چون هنوز

وقت اذان نشده بود وارد دستشویی شدم

تا جای آمپول را آب بکشم
در حال خارج شدن از دستشویی ناگهان

به یاد شیخ هادی افتادم

چشمانم سیاهی می‌رفت، همه چیز دور

سرم شروع به چرخیدن کرد

انگار دنیا را روی سرم خراب کردند
نکند آن بیچاره هم می‌خواسته جای آمپول

را آب بکشد! نکند؟!…؟! نکند؟!
دیگر نفهمیدم چه شد به خانه برگشتم

تا صبح خوابم نبرد و به شیخ هادی فکر

می‌کردم که چگونه من نادان و دوستان

و متدینین نادان‌تر از خودم ندانسته

و با قصد قربت آبرویش را بردیم

خانواده‌اش را نابود کردیم
از فردا سراسیمه پرس‌وجو را شروع کردم

تا شیخ هادی را پیدا کنم

به پیش حاج ابراهیم رفتم به او گفتم

برای کار مهمی دنبال شیخ هادی می‌گردم

او گفت: شیخ دوستی در بازار عبدالعظیم

داشت و گاه گاهی به دیدنش می‌رفت

اسمش هم حاج احمد بود و به عطاری

مشغول بود
پس از خداحافظی با حاج احمد یکراست

به بازار شاه عبدالعظیم رفتم و سراغ عطاری

حاج احمد را گرفتم خوشبختانه توانستم

از کسبه آدرسش را پیدا کنم

بعد از چند دقیقه جستجو پیرمردی باصفا

را یافتم که پشت پیشخوان نشسته

و قرآن می‌خواند
سلام کردم جواب سلام را با مهربانی داد

و گفتم: ببخشید من دنبال شیخ هادی

می‌گردم ظاهراً از دوستان شماست

شما او را می‌شناسید؟
پیرمرد سری تکان داد و گفت: دو سال پیش

شیخ هادی در حالی که بسیار ناراحت و دلگیر

بود و خیلی هم شکسته شده بود پیش من آمد

من تا آن زمان شیخ را در این حال ندیده بودم

بسیار تعجب کردم و علتش را از او پرسیدم
او در جواب گفت: من برای آب کشیدن

جای آمپول به دستشویی رفته بودم

که متدینین بدون اینکه از خودم بپرسند

به من تهمت زدند که وضو نگرفته نماز

خوانده‌ام، خلاصه حاج احمد آبرویم را بردند

خانواده‌ام را نابود کردند و آبرویی برایم

در این شهر نگذاشتند و دیگر نمی‌توانم

در این شهر بمانم؛ فقط شما شاهد باش

که با من چه کردند
بعد از این جملات گفت که قصد دارد

این شهر را ترک گفته و به عراق سفر کند

که در جوار حرم امیرالمومنین علیه‌السلام

 مجاور گردد تا بقیه عمرش را سپری کند

او رفت و از آن روز به بعد دیگر خبری از او ندارم
ناگهان بغضم سرباز کرد و اشک‌هایم جاری

شد که خدای من این چه غلطی بود که من

مرتکب شدم
الآن حدود ۲۰ سال است که از این ماجرا

می‌گذرد و هر کس به نجف مشرف می‌شود

من سراغ شیخ هادی را از او می‌گیرم

ولی افسوس که هیچ خبری از شیخ هادی

مظلوم نیست
به راستی ما هر روز چقدر آبروی دیگران را

می‌بریم؟! يا چقدر زندگی‌ها را نابود می‌کنیم؟!

°❀°▪️°❀°▪️°❀°▪️°❀°

ــــــــــــــــــــــــ

 نظر دهید »

#عمربابرکت

20 شهریور 1400 توسط یاضامن آهو

#مکتب_امام
?عمر با‌برکت

 نظر دهید »
  • 1
  • ...
  • 955
  • 956
  • 957
  • ...
  • 958
  • ...
  • 959
  • 960
  • 961
  • ...
  • 962
  • ...
  • 963
  • 964
  • 965
  • ...
  • 1017
خرداد 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
          1 2
3 4 5 6 7 8 9
10 11 12 13 14 15 16
17 18 19 20 21 22 23
24 25 26 27 28 29 30
31            

بامهدی ادرکنی

جستجو

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس