بامهدی ادرکنی

  • خانه 

امام

28 فروردین 1404 توسط یاضامن آهو

🌱خدمت به پدر🌱

نوجوان بود
تابستانها صبح تا غروب در کنار پدر، کشاورزی می‌کرد. باید محصول را برداشت می‌کردند.
اون زمان گندم ها را دستی درو می‌کردند. هنوز مکانیزه نشده بود. یک روز غروب که از سر زمین برمی‌گشتند، باباش گفته بودن کارمون عقب افتاده. اگه بارون بباره گندم ها خراب میشن.
باید زودتر دروشون کنیم و…
احمد با دیدن نگرانی پدر، به فکر فرو رفت.
پدر شهید اینطور نقل کردن که شب بعد از نماز و شام رفتیم بالای پشت بوم که بخوابیم. احمد هم با من اومد و توی رختخوابش دراز کشید. من خسته بودم و زود خواب رفتم. نمیدونستم مرد کوچک من به خاطر من چشماشو روی هم گذاشته نمیدونستم تصمیم داره چیکار کنه.
اون شب بعد از خواب رفتن من، رفته بود سر زمین و تا صبح گندم درو کرده بود.
احمد یازده ساله ی من، اون شب اندازه ی ده مرد گندم درو کرد تا پدر خودش رو شاد کنه..

#شهید_احمد_صالحی

#سالروز_شهادت

روح شهداراباصلوات شادکنیم 🌹 🌹 🌹

مطلب قبلی
مطلب بعدی
 نظر دهید »

موضوعات: بدون موضوع لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...

فید نظر برای این مطلب

مرداد 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
        1 2 3
4 5 6 7 8 9 10
11 12 13 14 15 16 17
18 19 20 21 22 23 24
25 26 27 28 29 30 31

بامهدی ادرکنی

جستجو

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس