بامهدی ادرکنی

  • خانه 

برخورد امام صادق ع با طرفداران زن زندگی آزادی

06 اردیبهشت 1404 توسط یاضامن آهو

برخورد امام صادق ع با طرفداران زن زندگی آزادی

ابوبصیر تعریف می‌کند:
همسایه‌ای داشتم که از نزدیکان سلطان ستمکار بود. ثروت زیادی به دست آورده و برای خود کنیزانی هنرمند استخدام کرده بود تا مجالس لهو و لعب و خوش‌گذرانی برگزار کنند. او مرتب شراب می‌نوشید و خوانندگان حرفه‌ای برایش آواز می‌خواندند. من که در همسایگی او زندگی می‌کردم، دائماً از شنیدن این منکرات رنج می‌بردم. چند بار پیش او رفتم و از صدای موسیقی و میگساری‌اش شکایت کردم، اما بی‌توجهی کرد.

تا این‌که شدت اعتراضم را به حدّ اصرار بی‌حد رساندم. او با خونسردی گفت:
«ای مرد، من در بند شیطان و هوی نفس گرفتارم، و تو جان سالم به در برده‌ای. اگر حال مرا خدمت امام صادق (علیه‌السلام) ببری، شاید خداوند کمکم کند تا از اسارت هوا و هوس رها شوم.»

این حرف در دلم تأثیر گذاشت. صبر کردم تا سفری پیش ‌آمد و از کوفه راهی مدینه شدم. وقتی خدمت امام رسیدم، ماجرای آن همسایه را نقل کردم. امام فرمودند:
«آنگاه که به کوفه بازگشتی و آن مرد آمد پیشت، به او بگو: ‘جعفر بن محمد (علیه‌السلام) به من گفته منکرات الهی را کنار بگذار تا من ضامن تو شوم و بهشت را برایت از خدا ضمانت کنم.’»

وقتی به کوفه برگشتم، همان مرد آمد پیشم. در خانه‌ام منتظر شدم تا بقیه بروند، بعد گفتم:
«امام صادق (علیه‌السلام) سلام می‌رساند و سفارش کرده منکرات را ترک کنی. من ضامن بهشت تو هستم.»

او با شنیدن این سخن گریست و پرسید:
«به خدا سوگند جعفر بن محمد (علیه‌السلام) همین را گفت؟»
من هم سوگند گفتم: «بلی.»
او گفت: «کافی‌ست.» و رفت.

چند روز بعد برایم پیام فرستاد و خواست پیشش بروم. وقتی به خانه‌اش رفتم، دیدم کاملاً برهنه ایستاده و می‌گوید:
«ای ابوبصیر، همه اموالم را خرج کردم و اکنون بی‌پناه و بی‌لباس‌ام، همان‌طور که می‌بینی.»

دلم برایش سوخت. به کمک برادران دینی‌ام برایش لباس جمع کردم و پوشاندمش. چند روز نگذشت که از بیماری‌اش خبر داد و دوباره مرا طلبید. مرتب به دیدارش می‌رفتم و او را مداوا می‌کردم تا وقتی مرگش فرا رسید. بالینش نشستم. ناگهان بی‌هوش شد و وقتی چشم باز کرد، گفت:
«ای ابوبصیر، امام جعفر بن محمد (علیه‌السلام) به وعده‌اش وفا کرد و همان کاری را برایم انجام داد که گفته بود.»
این را گفت و جان سپرد.

بعد از دفنش، عازم حج شدم. وقتی به مدینه رسیدم، خواستم خدمت امام برسم. اجازه گرفتم و وارد شدم. در آستانه درِ خانه بودم که امام صادق (علیه‌السلام) از اتاق مرا صدا زد:
«ای ابوبصیر، ما به عهد خود با دوستت وفا کردیم و آنچه ضامن شده بودیم، انجام دادیم.»

به نقل از ابن شهر آشوب _ منتهی الامال

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌

مطلب قبلی
مطلب بعدی
 نظر دهید »

موضوعات: بدون موضوع لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...

فید نظر برای این مطلب

اردیبهشت 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
    1 2 3 4 5
6 7 8 9 10 11 12
13 14 15 16 17 18 19
20 21 22 23 24 25 26
27 28 29 30 31    

بامهدی ادرکنی

جستجو

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس