داستان
داستان معنوی
طلبه سیّدی پس از آنکه مقطعی از درسش
را در نجف به پایان میبرد به تهران میآید
و مقدمات ازدواج ایشان فراهم میگردد
دختری معرفی میشود و به خواستگاری
میروند مسائل مطابق سلیقه طرفین طی
میشود جز اینکه پدر دختر شرطی را برای
داماد مطرح میکند تا پس از تحقّق آن
دختر به خانه بخت برود
شرط پدر دختر تهیه این اقلام بود:
یک جفت گوشواره، چهار عدد النگو
دو عدد پیراهن، دو قواره چادری
و دو جفت کفش
اگر چه درخواست خانواده عروس چندان
سخت و چشمگیر نبود لکن برای آن عالم
بزرگوار تهیه همین قدر هم مقدور نبود
ایشان ناامید از انجام شرط عازم قم میشود
اما قبل از حرکت به سمت قم به قصد زیارت
حضرت عبدالعظیم علیهالسلام در شهر ری
توقف میکند
آن عالم بزرگوار قبل از آنکه به حرم
مشرف شود دقایقی را در حیاط صحن
و مقابل ایوان می ایستد
تمام حواسش به شرطی است که از عهده
انجام آن برنیامده است، در این لحظه کاملاً
متوجه آن حضرت میشود و مشکل را با آن
وجود مقدس در میان میگذارد
در حالتی دل شکسته زار زار میگرید
و برای آنکه کسی متوجه نشود
عبایش را روی صورتش میگیرد
چند لحظه بعد کسی دست روی شانهاش
میگذارد و آرام به گوشش میخواند: که
آقا بستهتان را بردارید تا خدای نکرده
کسی آن را نبرد!
و ایشان ناراحت از اینکه او را از چنین حالی
بیرون آوردهاند، مکثی میکند و بعد چشم
میاندازد، بستهای جلوی پایش افتاده است!
ابتدا اعتنا نمیکند اما بلافاصله طنین صدائی
را که لحظاتی قبل او را متوجه این بسته
کرده بود در ذهنش مینشیند
نگاه جستجو گرش کسی را نمییابد
بسته را میگشاید، درون بسته این اشیاء
به طور مرتب چیده شده بود:
دو جفت کفش زنانه، دو قواره چادری
دو عدد پیراهن، چهار عدد النگوی طلا
و یک جفت گوشواره
این طلبه کسی نبود جز مرحوم آیت الله
العظمی مرعشی نجفی از علماء فقید
و مراجع تقلید عظام که پس از این کرامت
نیز «خادم افتخاری» آستان مقدس حضرت
عبدالعظیم علیهالسلام شده و تا آخر عمر
شریفشان این مدال خادمی را به سینه داشتند
✍ منبع:
↲نشریه عبرتهای عاشورا
هدیه به پیشگاه حضرت سیدالکریم (ع)
و این عالم بزرگوار صلوات