#زندگی به سبک شهدا
19 آبان 1400 توسط یاضامن آهو
اوایل ازدواجمون بود و هنوز نمیتونستم خوب غذا درست کنم. یه روز تاس کباب بار گذاشتم و منتظر شدم یوسف از سرِ کار بیاد. همین که اومد، رفتم سرِ قابلمه تا ناهارُ بیارم ولی دیدم همه ی سیبزمینی ها له شده؛ خیلی ناراحت شدم. یه گوشه نشستم و زدم زیر گریه.
وقتی فهمید واسه چی گریه میکنم، خندهش گرفت و خودش رفت غذا رو آورد سر سفره. اون روز اینقدر از غذا تعریف کرد که اصلا یادم رفت غذا خراب شده.
“شهید یوسف کلاهدوز”
منبع: نیمه پنهان ماه، جلد8، صفحه27
? ? ?