بامهدی ادرکنی

  • خانه 

#داستان

08 آبان 1400 توسط یاضامن آهو

✧✾════✾✰✾════✾✧

روزی شخص ثروتمندی با همسرش
در حال غذا خوردن بودند که
شخص فقیری به در خانه‌ شان آمد
آنها در را به روی فقیر بستند
و اورا ناامید کردند و چیزی ندادند
و شاید توهینی هم به فقیر کردند
روزگار گذشت تا اینکه آن شخص فقیر
دارا شد و آن شخص دارا ندار
و زنش را هم طلاق داد

شخص فقیر که حالا ثروتمند شده بود
خواستگاری فرستاد
و زن آن شخص ثروتمند را گرفت
روزی زن با شوهر دومش در حال
غذا خوردن بودند که در زدند
شوهر گفت: بلند شو و یک بشقاب غذا
به این فقیر بده

زن بشقاب غذایی را دم در برد و برگشت
مرد دید که زن در حال گریه کردن است
گفت: چرا گریه می‌کنی؟!
زن گفت: فقیری که دم در خانه آمده بود
شوهر سابق من بود

روزی من با شوهر اولم درحال غذا خوردن
بودیم که تو به درخانه مان آمدی
و ما تو را ناامید و محروم برگرداندیم
حال روزگار او را به اینجا رسانده است
تو با من ازدواج کردی و او اینک فقیر شده
و دم در آمده است

بنابراین هر کسی که به فقیری اهانت کند
خداوند او را لعنت می‌کند
خیلی مواظب باشید
چیزی ندارید به فقیر بدهید، ندهید
دیگر چرا اهانت می‌کنید؟!

‌‌
°❀°▪️°❀°▪️°❀°▪️°❀°
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

مطلب قبلی
مطلب بعدی
 نظر دهید »

کلیدواژه ها: داستان

موضوعات: بدون موضوع لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...

فید نظر برای این مطلب

خرداد 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
          1 2
3 4 5 6 7 8 9
10 11 12 13 14 15 16
17 18 19 20 21 22 23
24 25 26 27 28 29 30
31            

بامهدی ادرکنی

جستجو

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس