#داستان
✧✾════✾✰✾════✾✧
زهرى میگوید: در شبى تاریک و سرد
على بن حسین علیه السلام را دیدم
که مقدارى آذوقه به دوش گرفته میرود
عرض کردم: یابن رسول الله!
این چیست به کجا میبرید؟
حضرت فرمودند: زهرى! من مسافرم
این توشه سفر من است
میبرم در جاى محفوظى بگذارم تا هنگام
مسافرت دست خالى و بى توشه نباشم
گفتم: یابن رسول الله! این غلام من است
اجازه بفرما این بار را به دوش بگیرد
و هر جا میخواهی ببرد
فرمودند: تو را به خدا بگذار من خودم
بار خود را ببرم تو راه خود را بگیر و برو
با من کارى نداشته باش
زهرى بعد از چند روز حضرت را دید
عرض کرد: یابن رسول الله
من از آن سفرى که آن شب دربارهاش
سخن میگفتی اثرى ندیدم
فرمود: سفر آخرت را میگفتم
و سفر مرگ نظرم بود که براى آن
آماده میشدم!
سپس آن حضرت هدف خود را از بردن
آن توشه در شب به خانههاى نیازمندان
توضیح داد و فرمود:
آمادگى براى مرگ با دورى جستن از حرام
و خیرات دادن به دست مىآید
?بحارالانوار، جلد ۱
°❀°▪️°❀°▪️°❀°▪️°❀°
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ